زهرا و امیر علیزهرا و امیر علی، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره
از آغاز زندگیمون از آغاز زندگیمون ، تا این لحظه: 16 سال و 1 ماه و 10 روز سن داره

شاهزاده قلبم

بدون عنوان

سلام به نفس هام ديروز 20 ارديبهشت تولد ماماني بود ، اداره نرفتم وقتي بابايي از سركار اومد با يك جعبه كيك وارد شد شماها هم ذوق زده مخصوصا" زهرا مي گفت تولد تولد مباك ، همش مي خونديد بابايي بعد از تبريك گفتن تولد و ماچ و موچ كردن ، جعبه كيك رو باز كردم چه كيك قشنگي بود شمع هاي تولدم روي كيك قرار دادم و روشن كردم اما زماني كه بابايي برام شعر تولد رو ميخوند شما دوتا با هم شمع ها رو فوت كردين و الهي من قربونتون بشم چقدر با شماها خوش گذشت سريع كيك رو بريديم و ماشاء الله چقدر كه شماها خورديد بعد بابايي تصميم گرفت كه شام رو خونه مامان جون (بابايي ) درست كنه اونم كتلت ، ما هم رو تصميم بابايي حرفي نزديم و بعد از آماده شدن رفتيم خونه مامان جون ...
21 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

گلاي قشنگم اين روزها خيلي شيطوني مي كنين ماشاء الله از هيچ چيزي هم نمي ترسيد نه از خرگوش ، گربه ، سگ و حتي سوسك ، ديشب يك سوسك بزرگي اومده بود تو حياط شما ها هم دنبال سو سك امير علي ميگفت دمپايي ، دمپايي وقتي دمپايي رو برداشت رفت دنبال سوسك تا به قول خودش سوسكو كشتم ، با دمپايي اينقدر روي اين سوسك بيچاره زد تا له شد بعدش زهرا مي گه كشتم ماما كشتم ، خلاصه موقعي كه تعطيل هستم سعي ميكنم حسابي بهتون خوش بگذره ، شبها هم با كمي اذيت مي خوابين ولي دست مربي گلتون درد نكنه اون ظهر نمي زاره كه شما بخوابين وقتي مي رسيم خونه بعد از كمي بازي كردن دست و پاهاتون رو مي شورم بعدش اسپليت رو روشن مي كنم مي گين سرده ، سرده بعدش سرتون مي كنين زير پتو تخت مي...
16 ارديبهشت 1393

بدون عنوان

عزيزاي دلم مي خوام بگم الان كه افتادين رو حرف زدن بعضي از كلمه ها رو اشتباه مي گين كه خيلي خوشمزه هست مثلا" ديشب موقع خوابيدن ، اسپليت رو روشن كرده بوديم چون سرد شده بود امير علي مي گفت ماما ، برف ، برف يعني هوا سرده بعد سرشو زير پتو كرد تا خوابيد زهرا هم به كشمش مي گه كمشش به زن عمو مي گه عممو خيلي از كلمه ها يادم رفته ولي سعي مي كنم كه از اين به بعد بنويسم تا يادم بمونه اين روزها ، خدا رو شكر خيلي خوب شديد بعضي وقتها خيلي اذيت مي كنين ولي همين كه سالم هستين و هيچ مشكلي نداريد از خداوند ممنونم دوستون دارم ...
8 ارديبهشت 1393

مريضي ماماني

سلام به عزيزانم روز چهارشنبه ماماني حالش خيلي بد شد طوري كه ديگه نمي تونست از جاش بلند بشه فشارش اومده بود پائين ،طوري كه تمام استخوانهاي بدنش شروع به لرزش مي كرد وقتي بابايي ، منو دكتر برد دكتر پس از معاينه بهم گفت بنيه بدني شما خيلي ضعيف شده برام كلي ويتامين نوشت بعدش آزمايش نوشت گفت بعد از انجام ازمايش اگه چيزي نبود بايد سي تي اسكن مغزي بشي ، بعد از انجام سي تي اگه چيزي نبودقرص اعصاب رو شروع مي كنيم چون وقتي زبون شما مثل چوب مي شه نشونه اينه كه اعصاب شما شديدا" دچار مشكل شده ، دكتر گفت چندتا بچه داري ؟ منم گفتم خدا يك دو قلو بهم داده ، بلافاصله دكتر گفت پس همش تقصير اين بچه هاست ، اينقدر شور بچه ها رو نزن ،اول خودت بايد سالم باشي تا بتو...
6 ارديبهشت 1393
1